خاطره خودنوشت شهيد رحمتاله برزگر «8»
شهيد «رحمتاله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «چيزی به عيد نمانده است و ما بی خبر از همه چيز، نمیدانم در اين سلول در اين هوای سرد و بارانی که جای نشستن نداريم و نفت هم نيست چگونه مراسم را يعنی مراسم عيد را برگزار نمائيم...» متن کامل خاطره هشتم این شهید بزرگوار را در نویدشاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۷۰۰۳ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۷
خاطره خودنوشت شهيد رحمتاله برزگر «1»
شهيد «رحمتاله برزگر» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ناهار را در انديمشک خورديم و بعد حرکت کرديم؛ هوا خيلی سرد شده بود، ساعت 8 شب بود که با بچه ها آواز میخوانديم و پاهايمان حسابی يخ کرده بود، چيزی نمانده بود که اشک هايمان سرازير شود که...» متن کامل خاطره اول این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۷۶۹۹۶ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۷/۰۴
قسمت پنجم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» نقل میکند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش میخواست شهید بشه. امانت میبایست به صاحب اصلیاش برمیگشت، اینطور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»
کد خبر: ۵۶۷۱۶۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۹
قسمت چهارم خاطرات شهید «علیاکبر ابراهیمی»
شهید «علیاکبر ابراهیمی» در خاطراتش مینویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دلها موج میزد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمیشد.»
کد خبر: ۵۶۷۰۲۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۳/۰۲/۰۸
خاطرهای از شهید بهمن امیری «20»
شهيد «بهمن اميری» در دفتر خاطرات خود مینویسد: «به شهر شهيدپرور هويزه رسيديم. شهری که خيلی از جوانهای پاسدار ما را تکهتکه يا زنده به گور کردند. هويزهای که با خاک و خون يکسان شده بود و...» متن کامل خاطره بیستم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۷۴۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۹/۰۹
قسمت یازدهم؛
شهيد «علی پیرونظر» در دفتر خاطرات خود نوشته است: «ساعت ۹ فیلم عملیات نصر و کربلای ۴ و ۵ را در حسینیه پخش میکنند. فیلم که شروع شد یک حالی در حسینیه حاکم بود. همه غرق نگاه کردن بودند. شهدای زیادی در بین افراد فیلم بود که بیش از صد نفر بودند.» متن کامل خاطره یازدهم این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۳۱۴۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۲۰
قسمت هشتم؛
چندین روز بود در گردان، مسابقه فوتبال گُل کوچک به مناسبت ولادت حضرت رسول (ص) برقرار بود، ساعت ۳ با مخابرات مسابقه دادیم ۴ بر ۲ باختیم، یک گل را من و دیگری را آقای دهقان زد. ادامه این خاطره را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۹۹۱ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۵
قسمت پنجم:
دعا خوانده شد، حال عجیبی داشت و همه در افکار خود فرو رفته بودند و در حال خود بودند، در وسط دعا سینه زنی شروع شد که وقتی به امام زمان(عج) رسید، سینه زنی خیلی با حال زده شد. ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۳۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
قسمت سوم:
شهید علی پیرونظر در خاطراتش نوشته است: لباسها را حاضر و ساکهایمان را برداشتیم رفتیم. اطلاعات نفری یک کفن گرفتیم و از درب مرکز خارج شدیم. ۲۵ نفر بودیم در راه شعار میدادیم. حسین رهبر هم گلاب میپاشید. به خیابان طالقانی که رسیدیم صف عظیم دانشجویان نمایان شد که با کفن و لباس بسیجی و پیشانی بند با رنگهای مختلف به طرف سالن ورزشگاه در حرکت بودند.
کد خبر: ۵۴۲۸۲۹ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
قسمت اول:
صبح ساعت ۴/۵ بیدار شدم و برای نماز آماده شدم از خوابگاه خودم که شماره ۱۶ است در مرکز دارالفنون خارج شدم وضو گرفتم و نماز صبح را با جماعت خواندم. ادامه این ماجرا را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۴۲۸۱۷ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۸/۱۲
خاطره خودنوشت شهید کردگاری«4»
شهید «محمدرضا کردگاری» در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ما با اتوبوس به يک هتل که دست سپاه بود رساندند. حوصله نبوده يک ساعت هم در اتوبوس در راه بوديم خلاصه وقتی...» متن کامل قسمت چهارم خاطره خودنوشت این شهید بزرگوار را در نوید شاهد بخوانید.
کد خبر: ۵۳۲۷۴۲ تاریخ انتشار : ۱۴۰۱/۰۱/۲۵
نوید شاهد - جانباز و آزاده «صادق مهماندوست» در قسمت چهارم خاطراتش نوشت: «مشت عباس از پیرمردان گردان ابوذر و آزاده ای بهبهانی بود که در عملیات غرور آفرین خیبر در چنگال دژخیمان بعثی گرفتار شده بود. اما این ظاهر قضیه بود چرا که او نه تنها گرفتار نبود بلکه با روحیه ی بالای خودش به همه بچه ها هم روحیه می داد.»
کد خبر: ۵۱۹۱۶۵ تاریخ انتشار : ۱۴۰۰/۰۸/۰۳
کردستان مظلوم ترین منطقه ایران است. شهید دستغیب می فرماید: هیچ خدمتی در زیر آسمان کبود بالاتر از خدمت در کردستان نیست.
کد خبر: ۴۵۶۲۰۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۳/۱۰
دست به دعا شدیم که خدایا به عظمت خون شهداء بچه ها را کمک کن. وقتی که لباسهای غواصیمان را پوشیدیم هوا در حال تغییر کردن بود تا تاریکی هوا نم نم باران هم شروع شد. هیچوقت یادم نمیرود صفای نمازی که آنشب در سنگر خواندیم امام جماعت شهید(توکلی) بود.
کد خبر: ۴۵۴۹۸۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۰۲/۲۳
خاطرات خودنوشت سهید امامعلی سبزی (1)
در آن لحظاتی که فقط و فقط خدا بود که ما را نجات داد. ما برگشتیم ولی باید بگویم این مأموریت بیشتر از آنکه از لحاظ شناسایی منطقه برایمان نفع داشته باشد، شناخت خدا بود با عمق وجود.
کد خبر: ۴۲۸۳۲۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۲/۲۹
کتاب «مادر» که به خاطرات عبدالحمید رحمانیان، از آزادگان جنگ تحمیلی میپردازد، رنجهای مادر این آزاده دوران جنگ تحمیلی را نیز روایت میکند.
کد خبر: ۴۰۴۷۰۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۲۸